باد منجیل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عاشق بودن، مانند آنست که در آشوویتس باشی.

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آواز قو و آدرس mahilooseh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 187
بازدید ماه : 229
بازدید کل : 91811
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 57

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 4
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 187
:: بازدید ماه : 229
:: بازدید سال : 777
:: بازدید کلی : 91811

RSS

Powered By
loxblog.Com

دستنوشته ها، ترانه ها و داستانها

باد منجیل
چهار شنبه 20 مرداد 1395 ساعت 3:56 | بازدید : 367 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

 

ای تف به من که از گاو و گوسفند و الاغ و گل و گیاه و جمادات و مزخرفات فیلم می سازم و شهامت نمی کنم به سمتت بیایم.

 

دو سال پیش دیدمت، آنوقت هم رمضان بود. دندانهایت ریخته، و مشاعرت مختل بود.

 

عکسهای جبهه ات را آوردی و چه با شور و شوق نشانم می دادی. مثلا آنجا که کنار خمپاره انداز ایستاده بودی.

 

و خمپاره برای من فقط یک کلمه است. چه می دانم جنگ چیست و روی مین و زیر خمپاره رفتن چه حسی دارد.

 

مثلا شاید در یک بعد از ظهر جمعه در اردیبهشت فلان سال عراقی های دوست و برادر یک موشک برایمان کادو فرستادند که در سردشت یا گیلانغرب فرود آمد، از قضا تو هم آنجا بودی. تو که تا پیش از جنگ فقط زیرکوچه را در رشت می شناختی و دورترین جایی که رفته بودی منجیل بود. اما موج انفجار که باد منجیل نیست که بیاید و برود.

حالا موجی هستی. همه چیز را آنگونه باخته ای که زنت آرزو می کند کاش شهید شده بودی. همه ی مدارک رزمندگیت در بمباران نابود شده و در اوراق و اداره ها تو را رزمنده نمی شناسند. همه جایت درد می کند. سیگار پشت سیگار می کشی و در قهوه خانه ای در شالکوه، برای مشتریانی چای می ریزی که دهانشان بوی عرق سگی می دهد. و در شبهای تار محله ی باقرآباد، در خانه ی کلنگی اجاره ای غبارگرفته منتظر می مانی که زنت از کارخانه بیاید. هر چند که بیش از آن شاید منتظر مرگ باشی.




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست