نقد ترانه ی آخرین آرزو، سروده ی سعیده پور محمد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عاشق بودن، مانند آنست که در آشوویتس باشی.

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آواز قو و آدرس mahilooseh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 190
بازدید ماه : 232
بازدید کل : 91814
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 57

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 190
:: بازدید ماه : 232
:: بازدید سال : 780
:: بازدید کلی : 91814

RSS

Powered By
loxblog.Com

دستنوشته ها، ترانه ها و داستانها

نقد ترانه ی آخرین آرزو، سروده ی سعیده پور محمد
شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 7:57 | بازدید : 548 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

نقد ترانه ی آخرین آرزو، سروده ی سعیده پور محمد

به قلم وحید شعبانی

بــذار ایـن بــتــی کــه ازت ســاخــتــم
بــا دســت خــودت تــوو دلـم بـشـکـنـه
بــیــا کــارمــو یــکـســره کـن،نــتــرس
هــمــیــن آخــرِ دل بــه تــو بــســتـنـه
یــه سـیـلـی بـخـوابـون تــوی صــورتـم
بـذار بـا حــقــیــقــت مــواجــه بــشــم
از ایــن خــواب خــوش بــهـتـره بـپـرم
بــرام هـیـچ مـهـم نـیـس اگه له بشم
بـــا رویـــای تــو زنـــدگـــی کـــردم و
بــــدون اجــــازه پـــرســــتـــیـــدمـــت
بــه فــکــر خــودم بــودم و هـیـچ وقـت
به اون که می خواستیش نبخشیدمت
هــنــوزم بــه رویــای تـــو دلــخــوشــم
خــیـال تــو خــواب و خــوراکــم شــده
تـو رُ لـحـظـه لـحـظـه نفس می کشم
چـقـد زود شـکـسـتـم مـسـلـم شده
بــزن! راحــتــم کــن! نـــجــاتـــم بـــده
هـــمـــیـــن آخـــریـــن آرزومـــه،بـــــزن
یـه جــوری کــه یــادم بــمــونــه دیـگـه
نــبــایــد خـطابـت کـنـم عـشـق مــن
بــایــد ایــن بــتــی کـه ازت سـاخـتـم
بــا دســت خـودت تـوو دلـم بـشـکـنه
بــیــا کــارمــو یــکـسـره کــن نـتـرس
کــه ایــن آخــرِ دل بــه تــو بـسـتـنـه

 

راستش وقتی چن بار خوندمش از اینکه براش نقد بنویسم پشیمون شدم.چون حس کردم نقدم متن ستایشگونه ای از آب در بیاد.منشاء این پشیمونی هم اینه که اصولا من وقت نقد کردن خیلی بیرحم میشم و زمانیکه یه اثر امکان این تاخت و تازو ازم میگیره احساس یه جور سرخورگی حرفه ای میکنم.اینجور مواقع ترجیح میدم فقط از کار لذت ببرم و وارد حیطه ی نقد نشم.
معمولا به هر اثر هنری از دو دریچه میشه نگاه کرد: « راستی و درستی »
با این رویکرد که هر چیزی از  دو جنبه ارزشگذاری میشه: « مفید بودن و دلپذیر بودن »
این رویه در ادبیات به « پیام آوری و زیبایی » تلقی میشه.اگه با همین دیدگاه بخوام « آخرین آرزو » رُ نقد کنم این ترانه هم به فراخور دنیای ترانه بیش از اینکه پیامی داشته باشم داره حول محور یه موقعیت خصوصی - که میتونه عمومیت داشته باشه - ،با استفاده از زبان،یه هاله ی رمانتیک ایجاد میکنه که وقت خوندنش در مخاطب یه جور نشئه ی گذرای عاطفی رخ میده.یعنی همون چیزی که باعث میشه بگیم « لذت بردم ».
به این توجه کن که اصلا به اینکه این خصوصیت در ترانه خوبه یا بده،یا اینکه ضعف محسوب میشه یا قوت کاری ندارم.فقط دارم دربارش حرف میزنم.

بنا بر این برسیم به جنبه های زیبایی شناختی اثر.
اول از همه بگیم آیا چنین اثری تا چه اندازه به مخاطبش لذت میده؟
از این زاویه باید بگم که در چنین ترانه ای اگه لذتی در کار باشه به مخاطبی محدود میشه که در موقعیت مشابهی مثل اونچه راوی ترانه دربارش حرف میزنه،قرار گرفته باشه.برای مثال وقتی میگی: « هــمــیــن آخــرِ دل بــه تــو بــســتـنـه »
مخاطبی که نجربه ی عشقی نافرجام داشته - که تقریبا شامل همه ی ترانه دوستا میشه - از لحن تهاجمی اما ملایم عاشق دلسوخته لذت می بره.در این موقعیت خودش هم میتونه به برخی حسابهای مشوش درونیش با معشوق سامان بده.که این لحن در ادامه با بیان : « یــه سـیـلـی بـخـوابـون تــوی صــورتـم » تهاجمی تر میشه.در واقع اظهار آمادگی برای رسیدن به بالاترین رنگ که سیاهی باشه،که البته در بیت اول هم به اش اشاره میکنه: « بــیــا کــارمــو یــکـســره کـن،نــتــرس ».
« یــه سـیـلـی بـخـوابـون تــوی صــورتـم
بـذار بـا حــقــیــقــت مــواجــه بــشــم
از ایــن خــواب خــوش بــهـتـره بـپـرم
بــرام هـیـچ مـهـم نـیـس اگه له بشم »
مهندسی این بیت خیلی خوبه.او توی گوش تو می زنه و تو از خواب خوشت بیدار میشی و با حقیقتی که احتمالا تو رُ له میکنه مواجه خواهی شد.این مبنای آخرین آرزوی توئه.که او تو رُ به ابدیت پیوند بده.به آخر خط.به هر تعبیری که از نقطه ی پایان داری.
اینو حتما شنیدی:
« ازم عبور میکنی
ببین سقوط میکنم
ازم عبور کن بزن
فقط سکوت میکنم »
در این بیت هم دعوت به زدن و اظهار آمادگی برای متحمل شدن هست. تو له میشی و احسان سقوط میکنه. تو هیچ برات مهم نیس و احسان سکوت میکنه.
به نظرم تمام اونچه قرار بوده در ترانه ی آخرین آرزو خلق بشه در این بیت (ازم عبور میکنی...) به بهترین شکل ظهور پیدا کرده. ساده تر، موجز تر، جدی تر، مستاصل تر، و البته خیلی غم انگیز تر.
من تفاوت بنیادی در زبان زنانه و مردانه رو درک میکنم. شاید احسان بتونه در مواجهه با خیانت یه دوست، صرفا یه نیشخند بزنه و بره. این لزوما به خاطر مناعت طبعش نیست،ب لکه میتونه نمودی از مرد بودنش باشه. با اینحال در زمان ارزشگذاری یه اثر هنری نمیشه به این خواص رجوع کرد.
چیز دیگه ای که میخوام بگم اینه که به نظرم استیلای این آخرین آرزو بر تمام فضای اثر ناخوشاینده. بطوریکه در هر بند، گفته های بندهای قبلی، با شکلی تازه داره تکرار میشه. برای مثال در مصرع : « از ایــن خــواب خــوش بــهـتـره بـپـرم » دریافتیم که تو هنوز توی خواب و رویای او هستی. اما در ادامه بازم میشنویم: « بـــا رویـــای تــو زنـــدگـــی کـــردم » ، « هــنــوزم بــه رویــای تـــو دلــخــوشــم » ، « خــیـال تــو خــواب و خــوراکــم شــده » ، « تـو رو لـحـظـه لـحـظـه نفس می کشم »...
به نظرم این موضوع بیش از اونکه به خلق موقعیتای کلامی شیرین یا هنری برگرده، محصول بازی هنرمند با عبارات، و کمی هم هنرنمایی زبانی خودنمایانه ی اونه. به نوعی تو شاید حتی به صورت ناخودآگاه داری به مخاطبت نشون میدی که یه پیامو با چن تا ترکیب بلدی خلق کنی و برسونی.
« بـــا رویـــای تــو زنـــدگـــی کـــردم و
بــــدون اجــــازه پـــرســــتـــیـــدمـــت
بــه فــکــر خــودم بــودم و هـیـچ وقـت
به اون که می خواستیش نبخشیدمت »
به نظرم این بیت بهترین قسمت کار بوده. فرا تر از آخرین آرزو که « به غایت رسیدن با اراده ی محبوب » هست، گره ماجرا در « بی اجازه پرستیدن کسی » ظهور پیدا میکنه. تمام اونچه که داشتی دربارش سخن پراکنی میکردی موضوع ترانه ی تو نبوده. تو مقصری و خودت اعتراف میکنی که کسی رُ بی اجازه پرستیدی. و اینکه فقط به خودت فکر میکردی و خواسته ی معشوقو در نظر نمی گرفتی. تو خوشحالیِ اونو نمیخواستی. تو خودت از او یه بت واسه خودت ساختی. وقتی به این چهار قطعه دقت میکنم به حال معشوق رقت میآرم. بنا به گفته های خودت او به تو وعده یا قولی نداد، و حتی علاقه اش به دیگری، روشنه. با اینحال تو طوری ازش - و باهاش - حرف میزنی که هر کی ندونه فک میکنه او با چه ترفندی تو رُ فریب داده و حالا ناگهان به سراغ دیگری رفته! حتی بدتر از این، او رُ در ملاء عام دعوت به سیلی زدن توی صورت خودت میکنی. که اگه اینکارو بکنه براحتی در نظر دیگران خُرد میشه و همه حقو به دختر دلشکسته ی شاعره ی بیگناه میدن! و اگه نزنه، همین لحن مظلوم نمای تو واسه بدنام کردنش کافیه. اینو هم بگم که تو با عشق خودخواهانه نسبت به کسیکه خودش عاشق دیگری بوده، نفر سوم رُ ( یعنی رقیب عشقیتو ) داری نادیده میگیری. اگه تو به معشوقت برسی اون دختر از یه عاشق محروم میشه.
« بــزن! راحــتــم کــن! نـــجــاتـــم بـــده
هـــمـــیـــن آخـــریـــن آرزومـــه،بـــــزن
یـه جــوری کــه یــادم بــمــونــه دیـگـه
نــبــایــد خـطابـت کـنـم عـشـق مــن »
اگه اشتباه نکنم این بیت برات خیلی در این ترانه با اهمیت و تاثیرگذار بوده. چون حس میکنی داری احساس استیصال و درخواست نجات و رهایی و به آخرین آرزو رسیدنو میکنی. و اینکه داری میگی که با رسیدن به این آرزو در واقع خواهی فهمید که او سهم تو نیست. اما من موافق نیستم. اینکه او چه جوری بزنه، مسئله ی من نیست. چون همونطور که قبلا گفتم او قبلا کار بدی نکرده که حالا با یه بدتر از بد ( یعنی سیلی زدن به صورت عاشق ) آب پاکی رُ روی دستش بریزه. این بند آخر صرفا از این جهت خوبه که اوج عجز یه عاشقو در اقدام کردن به نفع عواطف خودش، بیان میکنه. این عجز که او سهم من نیست، و با اینکه هنوز او رُ لحظه لحظه نفس میکشم، اما به خاطر جبر زندگی حق ندارم او رُ عشق من خطاب کنم.
اما یه نکته ی متناقض در « چـقـد زود شـکـسـتـم مـسـلـم شده » هست. چقدر زود؟ آیا همه چیز در زمان کوتاهی رقم خورده؟ اگه زود بوده پس عمری هدر نرفته و فرصت برای جبران هست. معمولا در  فروپاشی ارتباطهای عاطفی کوتاه مدت،خسارت کمتری به بار میآد. اما انگار در فضای این ترانه ما به این تلقی می رسیم که ماجرای این عشق یکطرفه در برهه ی زمانی تقریبا بلندمدتی اتفاق افتاده.مثلا وقتی از ساختن بت حرف میزنی ناخوداگاه این تصور به وجود میآد که دیدن و شنیدن و حس کردن چیزای زیادی باعث شده از کسی واسه خودت بت بسازی. وگرنه یکی دو ماهه که نمیشه بت ساخت! و اگه بسازی خودت متهمی! و وقتی با تاکید از « آخر دل بستن » حرف می زنی معنیش اینه که بین اول و آخر، هم از نظر زمانی و هم از نظر مفهومی فاصله ی قابل ملاحظه ای هست. با رویای او زندگی کردی و او رُ پرستیدی، پس یه زندگی و یه پروسه ی پرستش در کار بوده، که اینا هم دارن از بُعد زمان خبر میدن. و اینکه « هیچوقت به اون که می خواستش نبخشیدیش ». وقتی روی هیچوقت تاکید داری، پس حتما اوقات زیادی به اش فک کردی. « هنوزم » به رویاش دلخوشی! بازم حکایت زمان درازه! و در نهایت اینکه تو اونو بارها « عشق من » خطاب کردی، که نشون میده فرصت زیادی برای با او بودن یا در رویای او بودن داشتی. پس وقتی میگی زود شکستت مسلم شده، درست نیست.

درباره ی قافیه ها دو جا با سلیقه بودی و انتخابای قشنگی داشتی. مثل له شدن و مواجه شدن، و خوراکم شده و مسلم شده. ریتم یکدست و روون بود.اسم خوبی انتخاب نکردی. به نظرم حتی اسم دم دستی « سیلی » انتخاب بهتری بود. زبان این ترانه ساده بود و دایره ی واژگانیش هم چیز خاصی نداشت. از خلاقیت هم خبری نبود. کلا ایده ی خاصی پشت خلقش نبود. البته مقصودم این نیست که چون خاص نبوده، پس خوب نبوده. به نظرم کار متوسط دلپذیری بود.

سعیده ی عزیز، این بخشی از چیزی بود که میشد درباره ی ترانه ی خوبت بگم.
ایشالا شاد و سالم و امن باشی.


20 مرداد 1392
وحید




|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
مطالب مرتبط با این پست